بیابانی که موسی در آن بود بیابان طور و قسمت جنوبی بیت المقدس بود. موسی در
[164]
فکر چاره ای بود که از دور آتشی را دید که شعله ور است. موسی خانواده خود را متوقف کرد و گفت؛ می خواهم بطرف آتش بروم تا پاره ای آتش را به سوی شما بیاورم.(1)
موسی بطرف آتش روان شد. چون نزدیک شد درخت سبزی را دید که نورانی است و از آتش شعله ور است. نزدیک رفت تا مقداری از آن گرما را نزد همسرش ببرد، اما هربار از هجوم نهیب آتش به عقب رفت. تا اینکه صدایی از میان درخت به گوش موسی رسید. پس هنگامی که به آن آتش رسید. ندا داده شد؛
«ای موسی! این منم پروردگار تو، پای از کفش خویش بیرون آور که تو در وادی طور هستی و من تو را برگزیده ام. پس به آنچه وحی می شود گوش فرا ده، منم، من، خدایی که جز من خدایی نیست. پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار. در حقیقت قیامت فرا رسنده است. می خواهم آن را پوشیده دارم تا هرکه به موجب آنچه می کوشد جزا یابد.»(2)
این ندا موسی را به بُهت فرو برد و این ندا را نیز شنید که فرمود؛
«این چیست که به دست راست داری؟»(3)
موسی که تازه متوجه شد به مقام نبوت نائل گشته، به پاسخ حق تعالی لب گشود و گفت؛
«این عصای من است که بر آن تکیه می زنم. و با آن برای گوسفندانم برگ می تکانم و مرا در آن بهره های دیگر نیز هست.»(4)